کلبه ی جادوگران

عکس هدر

منم همینطور ویرجینیا، منم همینطور

وقتی می نویسم کمتر احساس غم می کنم. پس چرا بیشتر آن را روی کاغذ نمی آورم؟خب، غرور به آدم این اجازه را نمی دهد. می خواهم به نظر موفق جلوه کنم، حتی به نظر خودم . با وجود این تا انتهای آن پیش نمی روم. موضوع بچه نداشتن است، دور زندگی کردن از دوستان، ناتوانی در خوب نوشتن، بسیار برای خوراک هزینه کردن و پیر شدن است.

دوشنبه ۲۵ اکتبر۱۹۲۰

" یادداشتهای روزانه ویرجینیا ولف "

  • chat
  • person پردیس
  • schedule چهارشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۱ ، 21:30

سریال های سمی تینیجری به یاد گذشته

در راستای غرق شدن در گذشته نشستم دارم ومپایر دایریز ریواچ میکنم! با هر صحنه‌ش یاد دوران دبیرستانم میفتم

اون شبایی که نمیخوابیدم و تا خود ۶ونیم صبح اپیزود پشت اپیزود میدیدم تا اون روزایی که فلش میبردم میدادم به کبریایی یا مسعودیان که واسم بقیه شو بریزن! داداش بزرگ داشتن، دانلود میکرد میداد به ما ! ما که دسترسی به نت نداشتیم چه برسه به اینکه گیگابایت گیگابایت سریالم دانلود کنیم!

تهشم انقد کشکی کشکی طولش دادن که ادم رغبت نمیکرد نگاش کنه دیگه

تازه قصد دارم اگه این کرم گذشته گراییم آروم نشد برم The originals رو هم ریواچ کنم !

بله همین قدر بی هدف و الکی خوشم که نهایت برنامه ریزیم واسه زندگیم اینه!

زیبا نیست؟

  • chat
  • person پردیس
  • schedule یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ ، 1:41

مقادیری هذیون بی مورد

رفتم عین قدیما سرچ کردم قالب بلاگفا (:

هنوز اولین سایت همون پیچک بود.

کلا این روزا بیشتر تو گذشتم، دلیل عارفانه و شاعرانه نمیخوام بیارم به احتمال زیاد واسه اینه که ماتحتمان گشاد است! گشتن تو گذشته خیلی امن تر از فکر کردن به آینده و عمل کردن تو حاله! میدونی که دیگه نمیتونی گذشته رو تغییر بدی و فقط توش غرق میشی!

حتما میگید بابا خفن، تو با این شناختت از خودت پس چرا هیچ کاری نمیکنی؟

خواندن بیشتر ..
  • chat
  • person پردیس
  • schedule یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ ، 1:20

بد شد که!

عمر عجب سریع میگذره ها! من هنوز همونم، فقط پیرتر خسته تر و مفلوک تر!

کاش برمیگشتم به وقتی که یه دختر ۱۱ ساله تخس تو کویت بودم نه این بیچاره ای که الان هستم.

وقتی دارم اینو مینویسم داور پنالتی دوم انگلیس مقابل فرانسه رو گرفت

میبینی؟ زندگی مسخره نیست؟ یجای دنیا یکی (خراب شد (: ) یهو یاد وبلاگش میفته؛ تو همون زمان یکی داره میرینه به پنالتی! (با عرض پوزش از فقدان ادبم)

البته نقطه اشتراکم داریم؛ هردو داریم گند میزنیم.

زندگی، آینده، دنیا ترسناک نیستن؟کی فکرشو میکرد من ۱۰ ۱۱ سال بعد اینجام؟

۱۰ ۱۱ سال دیگه کجام؟ اصلا هستم؟ اصلا میخوام که باشم؟

آشنایی که ممکنه اینو بخونی (اگه واقعا خوندی که احسنت به وفایت:) ) شتر دیدی ندیدیا!

  • chat
  • person پردیس
  • schedule یکشنبه بیستم آذر ۱۴۰۱ ، 0:28

بعد از سال ها

چه حس عجیبیه که یهو ساعت ۱ بامداد یاد قدیمامیفتی و به سرت میزنه که سرچ کنی کلبه جادوگران بعد ببینی هنوز هست بزنی روش بری به وقتی ۱۱ سالت بود....نظرات رو بخونی و دلت تنگ بشه واسه سادگی شیرینی که اونموقع ها داشتی....لعنتی چه زود گذشت....خودمم مطمئن نبودم که رمز و نام کاربری یادم باشه....یا شانس و یا اقبالی گفتیم وارد صفحه مدیریت وبلاگ ها شدیم

خواندن بیشتر ..
  • chat
  • person پردیس
  • schedule پنجشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷ ، 1:7

سوال

آن هایی که کتاب هری پاتر را خوانده اندبه سوال های زیر جواب بدهند:

ازکدام معلم بیشتر خوشتان می آید؟

ازکدام شخصیت بیشتر خوشتان می آید؟

ازکدام شخصیت بیشتر بدتان می آید؟

ازکدام معلم بیشتر بدتان می آید؟

فجیع ترین مرگ در کتاب های هری پاترمرگ کدام شخصشت بود؟

  • chat
  • person پردیس
  • schedule جمعه بیست و نهم مرداد ۱۳۸۹ ، 20:5

استادوشاگردزیرک

 
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به يك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکي هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکي که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان يا آن شاگرد تيز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

  • chat
  • person پردیس
  • schedule جمعه چهارم تیر ۱۳۸۹ ، 16:47

قصه

کبری غرغرو ومار بدجنس

 

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچکس نبود.
در روزگار قدیم مردی زندگی می کرد که زنی به اسم کبري داشت که خیلی بداخلاق بود و همیشه سر هر چیزی غر می زد. همه او را به اسم « کبري غرغرو» می شناختند. از بس که شوهرش را اذیت می کرد و غر می زد شوهرش تصمیم گرفت تا او را نابود کند تا بلکه از غرزدن های او خلاص شود .
تا اینکه روزی به بیابان رفت و چاهی پیدا کرد که برای از بین بردن همسرش مناسب بود. سریع به خانه برگشت و به کبري گفت : « بیا با هم به گردش برویم »
کبری با خوشحال آماده شد و به همراه شوهرش به بیابان رفت. مرد بدون آنکه کبري بفهمد فرش زیبایی به روی چاه انداخت و به کبری گفت : « همسر مهربانم بیا و بر روی این فرش بنشین »
همین که کبری روی فرش پا گذاشت، افتاد توی چاه و شوهرش از شر کبري غرغرو خلاص شد .
دو سه روز بعد شوهرکبري به سر چاه رفت تا ببیند کبری زنده است یا مرده ؟ اما به محض اینکه به سرچاه رسید دید ماری از تو چاه صدا می زند :« تو را به خدا قسم من را از دست این زن خلاص کن. اگر این کار را برای من انجام دهی من پول خوبی به تو می دهم. »
شوهر کبري یک سطل به طناب بست و به چاه انداخت. مار داخل سطل رفت و مرد او را بالا کشید. وقتی که مار نجات پیدا کرد با خوشحالی نگاهی به مرد انداخت و بعد از تشکر گفت: « من پولی ندارم که به تو بدهم اما در عوض کاری به تو یاد می دهم که بتوانی مقدار زیادی پول به دست آوری. من الان حرکت می کنم به سمت قصر حاکم و مستقیم می روم به اتاق دختر حاکم. دور گردن دختر حاکم می پیچم. هر کس که خواست مرا از دور گردن دختر حاکم باز کند من به او حمله می کنم تا تو بیایی و مرا از دور گردن او باز کنی و پول خوبی از حاکم بگیری.»

مار رفت و دور گردن دختر حاکم پیچید. هر کس که می خواست دختر حاکم را نجات دهد و به سمت مار می رفت. ما به او حمله می کرد. تا اینکه شوهر کبري غرغرو آمد وگفت :« من هزار سکه طلا می گیرم و مار را از دور گردن دختر باز می کنم» حاکم با تعجب نگاهی به مرد انداخت و گفت قبول است.
مرد جلو رفت و رو به مار گفت: « ای مار به فرمان من از دور گردن دختر حاکم را رها کن و برو»
مار خیلی سریع از دور گردن دختر حاکم باز شد و جلوی مرد آمد و آرام در گوش او گفت: « تو مرا نجات دادی و من تو را صاحب ثروت کردم پس دیگر با هم کاری نداریم. دیگر نمی خواهم تو رو ببینم. اگر دوباره تو را ببینم نیشت می زنم.»
مار بد جنس در تمام مدتی که دور گردن دختر حاکم بود از غذاهایی که برای دختر حاکم می آوردند می خورد و می خوابید، طعم غذهای قصر زیر دندانش مزه کرده بود و تن پرور شده بود. به همین خاطر نقشه تازه ای کشید و به سمت شهر دیگری حرکت کرد و مستقیم به سمت قصر حاکم آن شهر رفت و اتاق دختر حاکم را پیدا کرد و دور گردن او پیچید.
چند روز گذشت و هیچ کس جرأت نمی کرد به مار نزدیک شود. حاکم که نگران دختر خودش بود دستور داد همه جا جار بزنند اگر کسی بتواند این مار را از دور گردن دخترم باز کند به او ده هزار سکه می دهم. خبر به گوش شوهر کبری غرغرو رسید و خیلی سریع خودش را به قصر رساند.
جلوی حاکم رفت و گفت مار را به من نشان دهید تا فراری اش دهم. سربازان مرد را به اتاق دختر حاکم بردند. مرد تا مار را دید سریع رفت و جلوی مار ایستاد. مار به به محض اینکه مرد را دید با عصبانیت گفت: « مگر نگفته بودم نمی خواهم دیگر تو را ببینم و اگر ببینمت تو را نیش می زنم؟»
شوهر کبری غرغرو گفت :« چرا گفته بودی»
مارگفت :« خوب پس چرا به اینجا آمدی ؟»
مرد گفت :« اومدم به تو بگویم در راه که می آمدم کبری غرغرو را دیدم که داشت به اینجا می آمد.»
مار تا اسم کبري غرغرو را شنید از ترس از دور گردن دختر حاکم باز شد و به سرعت فرار کرد .

شوهر کبری غرغرو ده هزار سکه را از حاکم گرفت و به سمت خانه خودش حرکت کرد. در راه بازگشت، مرد به یاد زنش افتاد و دلش برای او سوخت. برای همین سر چاه رفت و کبری را صدا زد. کبری که از گرسنگی در حال مرگ بود تا صدای شوهرش را شنید بلند شد و شروع کرد به التماس کردن و قول داد که دیگر غر نزند.
مرد طنابی به چاه انداخت و کبری را نجات داد.
از آن پس کبری دیگر غر نزد و در کنار شوهرش با ثروتی که به دست آورده بودند یک زندگی خوب و آرام را شروع کردند. اما خوب مردم دیگر عادت کرده بودند و هنوز هم کبری را صدا می زدند :
« کبری غرغرو»

  • chat
  • person پردیس
  • schedule شنبه هشتم خرداد ۱۳۸۹ ، 13:45

چیستان

آن چيست كو بود بي جان چار پا دارد و دو گوش عيان كه خوراكش بود زغال سياه كنج خانه بخوابد او گهگاه

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

الاکلنگ يزدي نه نون مي خواد نه سبزي، آب مي خوره فراوون نونشو ميده به مردم

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آن چيست كه مرده ها و زنده ها با هم انجام مي دهند؟

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آن چيست كه سر تاپايش نيم من نمي شود، اما يك اتاق را پُر مي كند؟

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آن چيست كه توكاف هست تو گاف نيست، تو لام هست تو ميم نيست، تو غين هست تو عين نيست؟

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آن چيست كه هم ورزشگاه است، هم در ميدان جنگ و هم در بازار بزازها؟

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

آن چيست كه هم درون شيشه است، هم درون جنگل و هم لبِ حوض؟

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

لطفا جواب ها رادرنظرات خودبگویید!

  • chat
  • person پردیس
  • schedule شنبه هشتم خرداد ۱۳۸۹ ، 13:41

لطیفه

مي داني وقتي يک فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل از روي زمين کم مي شود. ولي وقتي دو تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ يک فيل به روي درخت اضافه مي شود. ولي وقتي سه تا فيل مي رود روي درخت چي مي شود؟ درخت مي شکند.

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

معلم در کلاس دستور زبان از یکی از شاگردان پرسید: بگو ببینم ((من ملیونر هستم)) چگونه عبارتی است؟ شاگرد جواب داد یک دروغ محض

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

كمك خلبان: نگاه كن، آدمها از اين بالا مثل مورچه ديده مي شن! خلبان: عزيزم، چيزي كه تو مي بيني همان مورچه است؛ ما هنوز پرواز نكرديم!

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

  • chat
  • person پردیس
  • schedule شنبه هشتم خرداد ۱۳۸۹ ، 13:35