سلوووووووووم

من برگشتم کجایین شما پس ؟

به دنبال واژه ای میگردم!

 تا قلمم راسیراب کنم واین آخرین شاید هم آغازی برای فرداییست که هنوز در راه نیست

و

کاغذهای مچاله شده ی زباله دان گواه به این راز دارند

 و

این آیینه خسته تر از همیشه زیر غباری از دور تنها تصویر مرا بدون  هیچ واژه ای به سکوت فریاد می زند

 امروز غبارت را به باد می دهند .

 

 

تنهائی ام را دوست دارم

نه اینکه چون بی وفا نیست

نه اینکه چون خدا هم تنهاست

و با در دلش دروغی  نیست

نه ...

تنهائی را دوست دارم

وقتی تو را به من می رساند

و در ازدحامت

شلوغ ترین نقطه دنیا  می شود  دلم

تنهائی  را  دوست دارم 

دزدانه که سرک می کشی 

به خیالم

و نمی دانی

از گوشۀ تنهائی من

همیشه دامنت پیداست

تنهائی ام را دوست دارم

 تنها برای تو

برای من

برای عشق

 

 

سلام به زمین

سلام به زمان

سلام به زمانی که زمین چرخی دگر می خورد

سالی دگر از راه می رسد و طبیعت لباس بهاری بر تن می کند

این سنت زمین است که هر سال نفسی تازه کند

قدوم بهار بر فرش دلهای زلالتان مبارک

 

 

http://sarapoem1.persiangig.com/image/noruz1.jpg

 

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس  مي شوند

 
می گویند حساسیت فصلی است
.

.

.
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم

 

خواستم ببینمت

 

اما
 

  گفتی: قرارمان شب ها

 

شبی خواب تو را دیدم

 

زیباست؛ خواب تو هم حتی

 

                      چه پیشنهاد قشنگی

                     
 

باشد

                    
 

  قرارمان شب ها

 

یک نفر در همین نزدیکی ها

چیزی

به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است

خیالت راحت باشد

آرام چشمهایت را ببند

یک نفر برای همه ی نگرانی هایت بیدار است

یک نفر که از همه زیبایی های دنیا

تنها تو را باور دارد...

 hamtaraneh.com

مرا به ذهنت بسپار , نه به دلت

 

 

من از گم شدن در جاهای شلوغ می ترسم

 

 

 

 

استعداد عجیبی در شکستن داری

 

قلب ...  غرور ...  پیمان

 

استعداد عجیبی در نشستن دارم

 

به پای تو ...  به امید تو ...  در انتظار تو

www.iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

من؛

ذره های غبارِ نشسته بر

اندوه تارهای عنکبوتِ کنجِ خیال توام که با

کوچکترین عبور هوا

نیست می شوم

                      گم، در هوای سال های پس از تو

 

 

 

 

خودم را به شادی تو فروختم

 

و

 

حواسم نبود که ...

 

 حواست به بهای من نیست


حال

 

 خیالت را می فروشم تا

 

 خودم را پس بگیرم

هوای بی تویی...

هوایت که به سرم می‌زند


دیگر در هیچ هوایی


نمی‌توانم نفس بکشم


عجب نفس‌گیر است


هوای بی تویی

 

 

 

 

بماند یادت...

 

 

این بار


بماند یادت


دم رفتن که دست میکشی به موهایت


تصویرت را در آینه جا بگذاری


که باور کنم دنیا

 


جهنم زیبایی است...

 

 
امشب قمار می کنیم
 
تو و من
 
یا دلت را
 
از تو می برم
 
یا دلم را
 
به تو می بازم
 
قرارمان کنار عشق
 
 
hamtaraneh.com

 

تو باور میکنی اندوه ماه رو

تو می فهمی سکوت بیشه ها رو

هجوم تند رگبار تگرگی

که میشناسی غرور شیشه هارو

تو معصومی مثل تنهایی من

شریک غصه های شبنم و نور

تو تنهایی مثل معصومی من

رفیق قله های پاک و مغرور

 عکسهای رویایی و زیبا از طلوع و غروب خورشید

امشب دلم گرفته

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

 باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

دیرگاهیست....

دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش
او به من مي خندد
نقشهايي كه كشيدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب
روز پيدا شد و با پنبه زدود
ديرگاهي است كه چون من همه
را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست دراين خاموشي
دست ها پاها در قير شب

غمی غمناک

شب سردي است، و من افسرده.

راه دوري است، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده.

***

مي كنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت،

غمي افروز مرا بر غم ها.

***

فكر تاريكي و اين ويراني

بي خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهاني.

***

نيست رنگي كه بگويد با من

اندكي صبر، سحر نزديك است.

هر دم اين بانگ بر آرم از دل:

واي، اين شب چقدر تاريك است!

***

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

***

مثل اين است كه شب نمناك است.

ديگران را هم غم هست به دل،

غم من، ليك، غمي غمناك است.

*****

نهایت شب

I speak about night,s ending

about the ending of darkness Ispeak

and about night,s ending

if you come to my house for me Omy

darling bring alamp

ana a window too

that I might see the hubbub in the happy street

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانه من امدی برای من ای مهربان چراغ

بیار...

و یک دریچه که از ان به ازدحام کوچه

خوشبختی بنگرم...

 

شبهای زمستانی

تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی به سویم آمدی 

آهسته ، با تردید ، و از تنهائیت با من سخن گفتی

خیابان های باران خورده هم آن شب 

گواه صادق احساس ما بودند

ولی اکنون از آن شبها چه باقی مانده آیا 

جز غم و تنهایی و حسرت

تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی 

ولی گویی برای من 

برای عاشق غمگین شهر تو 

تمام فصل ها فصل زمستان است

و میترسم همیشه این چنین باشد

 

 

 ریخته سرخ غروب
جا به جا بر سر سنگ

كوه خاموش است

می خروشد رود

مانده در دامن دشت

خرمنی رنگ كبود

سایه آمیخته با سایه

سنگ با سنگ گرفته پیوند

روز فرسوده به ره می گذرد

جلوه گر آمده در چشمانش

نقش اندوه پی یك لبخند

جغد بر كنگره ها می خواند

لاشخورها سنگین

از هوا تك تك آیند فرود

لاشه ای مانده به دشت

كنده منقار ز جا چشمانش

زیر پیشانی او

مانده دو گود كبود

تیرگی می آید

دشت می گیرد آرام

قصه رنگی روز

می رود رو به تمام

شاخه ها پژمرده است

سنگها افسرده است

رود می نالد

جغد می خواند

غم بیامیخته با رنگ غروب

می ترواد ز لبم قصه سرد

دلم افسرده در این تنگ غروب

 

 

سهراب سپهری

نوری به روی زمین فرود آمد
دو جاپا  بر شن‌های بیابان دیدم.
از كجا آمده بود؟
به كجا می رفت؟
تنها دو جاپا دیده می شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.
ناگهان جاپاها براه افتادند.
روشنی همراهشان می‌خزید.
جاپاها گم شدند،
خود را از روبرو تماشا كردم:
گودالی از مرگ پر شده بود.
و من در مرده خود براه افتادم.
صدای پایم را از راه دوری می‌شنیدم،
شاید از بیابانی می‌گذشتم.
انتظاری گمشده با من بود.
ناگهان نوری در مرده‌ام فرود آمد
و من در اضطرابی زنده شدم:
دو جاپا هستی‌ام را پر كرد.
از كجا آمده بود؟
به كجا می‌رفت؟
تنها دو جاپا دیده می‌شد.
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. 

 

A light descended on earth,
I saw two footprints in the desert sands.
Wherefrom had it come?
And where was it going?
Only two footprints were visible,
Maybe somebody had stopped on the ground by mistake.
Suddenly the footprints started moving,
Light followed the footprints,
The footprints were lost.
I watched myself from the opposite direction:
A cavity was filled by death
And I started to move in my dead corpse,
I could hear the sound of my footsteps from distance,
Maybe I was passing a desert.
I was imbued with a lost expectation.
Suddenly a light fell on my dead body
And I resurrected with anxiety:
Two footprints filled my existence.
Wherefrom had it come?
Where was it going?
Only two footprints were visible
Maybe somebody had stopped on the ground by mistake.

 

 

عشق تو

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!

عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.

نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ،

شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.

تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست

کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست

بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر ،

بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست.

تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق

چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست

 

 التماس دعا...

 

 


توی سقوط محضم اومدی گفتی می مونی گفتی عاشقی عشق تو عشقه

یاورم شدی وقتی توی تنهایی سوختم وقتی اومدی که چشم به جاده ها می دوختم

مهمون تمام خلوت هام شدی از اون روز ای حرمت هر نیاز من ناز تو رو عشقه

ای حادثه شیرینه عمرم با تو زندم

عمری واسه پیدا کردن تو آواز می خوندم

تو هر نت آنگه دلم تو رو می دیدم

تو هر نفسم یاد تو هم یاد تو رو عشقه

این مهمه دیدن تو و حرفت شنیدم


فهمیدم بی خودی نبود پییت دویدن

گویی اگه نزدیکم و با منی همیشه

قربون وجودت اون رخ ماه تو رو عشقه

ای قشنگترین شعر و غزل است تو رو عشقه

ای دردونه دور از دغل مهر تو عشقه

 

 

تقدیم با عشق.....

 

I lose you again in circle of love and take refuge from my God, the only sentry to keep you in this

 circle. I'm sure I've taken a good sentry. Some times I feel pain in my eyes and can't beer any more

 tears. What should I do? If the challenging of love lasts years, if it has problems, if it needs power to

 encounter hardships, I've got to tolerate and stay. Should encounter and have patience and go on

 the challenge. I use power of love as the protector for my uncontrollable heart and also, I want him

 to protect you and increase your power for the hardships come to you. If you forget even to open

 the window of your black bricks room, go to that notes written last summer. Maybe a word of hope

 was written. I gave my heart's sigh to fall breeze. Each black bricks of your room are incarnation of

 that sigh, one by one

 

دگرباره تو را در ساحت مقدس عشق از کف می دهم و به خدای خود که تنها نگهبان تو برای حضورت در این

 ساحت است، پناه می برم. اطمینان دارم نگهبان خوبی برگزیده ام. گهگداری چشمانم می سوزد و طاقت

 اشکهای بیشتر را ندارد. چه کنم. توانم بسیار کم است. مبارزه عشق اگر سالها به طول انجامد، اگر پیچ و خم

 فراوان دارد، اگر قدرت برابری با ناملایمات می خواهد، باید بود و تحمل کرد. باید کشید و صبور بود و مبارزه کرد.

 یاد خدا را نگهبان دل افسار گسیخته ام می کنم و هم، از او می خواهم تو را پاس بدارد و اگر ناملایمات دست

 آزار بر تو بلند کرد، توانایی ات را افزون کند. حتی اگر یادت رفت پنجره اتاق آجر مشکی ات را باز کنی، سری به

جزوه های نوشته شده تابستانهای گذشته بزن. شاید واژه امیدی نگاشته شده باشد. من آه دلم را بدست

 نسیم پاییزی داده ام. دانه به دانه آجرهای مشکی اتاقت، تجسم آن آه اند.

 

تنهام نذار...

دل من

شبگردی می ‌کنم...

                            اما صدای نفس‌هايت را از پشت هيچ پنجره و ديواری نمی ‌شنوم...

                               آسوده بخواب نازنينم،

                                                               شهر در امن و امان است ...

 تنها خانه‌ ی من است که در آتش می ‌سوزد...

تمام هستی من

وقتی درست مقابل چشمانم هستی...

      وقتی در نفسهایم عطرت را حس می کنم...

               و وقتی وجودم سرشار از نور توست...

                     چه فرقی می کند صدایت که می کنم،

                                  نگاهم به آسمان باشد یا زمین؟!